آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!
آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!

اولین و مهمترین خصوصیت ما ایرانیها دروغه

برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر
بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته
بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار
با
دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان
نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم
را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم .
بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش
بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه
آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را
نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت
را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو
باعث
میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد
نکند .

حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه
جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه
میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان
چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به
بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم

بعد
این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ
میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را
بدروغ
جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون
میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ،
تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس
هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره  وارد سیاست میشه
سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف
تبدیل میشود .




دروغ فساد و
تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و
مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از
معضلات
اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .


بنظر من ، ما ایرانیها در حد وحشتناکی دروغ میگوئیم . بنای جامعه ما بر پایه دروغ
است . دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی
که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است

مادر ، از آن لحظه
که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را
ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است


اگر نگیم و نخندیم، پیاز میشیم و میگندیم!

یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم دانشگاه دیدم، داشتیم گپ می زدیم که دوتا دختر که ازشون بدم میومد از در دانشگاه اومدن بیرون...
گفتم: اه..! باز این عن اومد!
گفت: اون خواهرمه!
سریع گفتم: نه! اون یکی!
گفت: اونم زنمه!!!
از اونی که روز ازل شانس پخش میکرده شخصاً متشکرم !


خدایا نمیخوای یه سری بری اروپاو امریکا ؟
دارن میمیرن از خوشی ها.....


به یارو می‌گم:
از اینجا چطوری میشه برم میدون خراسون ؟؟!!!
میگه: باید بپرسی !!!
بهش گفتم :
پس به نظرت من الان دارم جفت گیری می کنم ؟!!!!



خدایا مخلصتم…….!
یه نگاه بنداز ببین کسی با برگ برنده ی ما دلمه درست نکرده ؟؟؟؟

میدونین چرا مردا عینک آفتابی میزنن ؟
.
.
.
.
.
7% : بخاطر نور خورشید
23% : بخاطر اینکه ظاهر باحالی داشته باشن
70% : نمیخوان بقیه بدوونن دارن به کجا نگاه میکنن!!!

خیلی دوست دارم یکی بهم بگه: “قدر این روزاتونو بدونید”
بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا..؟
نشون بده با دست!
اینجا ؛ همه ی نسل ها ؛ نسل سوخته هستند ...
فقط درصد سوختگی فرق می کند و محــلّ سوختگی ...


میگن تو بهشت یه قسمتی هست که دخترای کم حجاب سوار یه ون میشن میرن خیابون به گشت ارشاد گیر میدن ....!

عدم امنیت یعنی:
توی یه توالت باشی که
فاصله سنگ توالتش تا در بیش از 1 متر باشه ،درش قفل نداشته باشه و به بیرون باز بشه..!!


هربار از بیرون میام بابام میپرسه کجا بودی،
منم هربار میگم: بیرون بودم.
بعدش دیگه هیچی نمی پرسه.
دوست داره فقط مطمئن شه خونه نبودم!!


روایت هست تو بهشت بنزین لیتری ۵۰۰ ریاله …
اونم عمرا اگه فرشته ها بزارن حساب کنی


اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم،موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم،سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم...!
اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت!


وقتی یه زن نظر شما رو میپرسه ،
در واقع نمیخواد نظرتوون رو بدونه فقط میخواد نظر خودش رو با یه صدای مردوونه هم بشنونه :)))



روایت هست که توماس ادیسون تا 12 سالگی خِنگ بوده اما مادرش همیشه بهش می گفته که روزی تو مرد بزرگی میشی و همینطور هم شد!!!
اما ما از بچگی اگه اّنیشتین هم باشیم از بس پدرو مادرمون میگن: "تو هیچ پُخی نمیشی"
آخرش با کلی ترفیعِ درجه میشیم همون پُـــــــخ :-))))



از مزایای اینترنت در ایران اینه که می‌تونید در زمان لود شدن برید توالتو حتی حموم !
شنیدم یکی از فامیلامون تو این فاصله بچه دارشد :))



رفته بودم امتحان تو شهری برای گواهینامه...اولش افسره اومد خودی نشون بده...گفت:همه تون جمع شین...من اینجا با هیچکی تعارف ندارم... هیچکس رو هم الکی قبول نمی کنم چون بعدا دربرابر جون شما مسئولم... هفته قبل رفته بودم سر صحنه تصادف برای کارشناسی...راننده می خواسته تراک آهنگ سی دی رو عوض کنه و خودش و همه خانوادش رفتن تو دره و ماشین منفجر شد..فقط تیکه های بدنشون رو باید جمع می کردی..هیچی ازشون نمونده بود
منم اومدم مثلا خودشیرینی کنم بگم خیلی حواسم به سخنرانی شماست.. گفتم: ببخشید سرکار اگه همشون که درجا مردن اونوقت جنابعالی از کجا فهمیدید می خواسته تراک عوض کنه.......یعنی جمعیت منفجر شد از خنده
گفت: تو بیا بیرون.. کارتکست ام بیار... یه خطی روش کشید گفت تا 3 ماه دیگه اینجا نبینمت...
بچه ها به نظر شما مگه من چکار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



باورم نمیشه
فک کنم بابام گنج پیدا کرده.
هم نون خریده هم گوشت


مجادله در ادبیات بر سر یک خال


حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟

گریه ی امیر

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...
در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
روحش شاد...