آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!
آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!

عجیب ترین مرگ های دنیا

٫ آرنولد بنت: داستان نویس انگلیسی«۱۹۳۱-۱۸۶۷»

وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد  و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت.

۲٫ آگاتوکلس خودکامه سراکیوز: «۳۶۱-۲۹۸»

در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

۳٫ آلن پینکرتون: موسس آژانس کارآگاهی آمریکا«۱۸۱۹-۱۸۸۴»

هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

۴٫ آیزادورا دانکن: رقاص امریکایی«۱۸۷۸-۱۹۲۷»

هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

۵٫ الکساندر: پادشاه یونان«۱۸۹۳-۱۹۲۰»

یک میمون خانگی گازش گرفت  و در اثر عفونت خون در گذشت.

۶٫ تامس آت وی: نمایشنامه نویس انگلیسی«۱۶۵۲-۱۶۸۵»

مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت  خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول در گلویش گیر کرد  و خفه اش کرد.

۷٫ تامس می:مورخ انگلیسی«۱۵۹۸-۱۶۵۰»

بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد

۸٫ جان وینسون: ماجراجوی بریتانیایی«۱۵۵۷-۱۶۲۹»

وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، سپس در سرش فرو رفت.

۹٫ جروم ناپلئون بناپارت: آخرین بناپرت آمریکایی«۱۸۷۸-۱۹۴۵»

در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله درگذشت.

۱۰٫ جورج دوک کلارنس: «۱۴۴۹-۱۴۷۸»

به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

۱۱٫ جیمز داگلاس ارل مورتون: «۱۵۵۲-۱۵۸۱»

بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سرش بریده شد.

۱۲٫ رودولفونی یرو: ژنزال مکزیکی«۱۸۸۰-۱۹۱۷»

اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

۱۳٫ زئوکسیس: نقاش یونانی در قرن پنچم

به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و درگذشت.

۱۴٫ ژراردونرال: نویسنده فرانسوی«۱۸۰۸-۱۸۵۵»

با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

۱۵٫ فرانسیس بیکن: «۱۵۶۱-۱۶۲۶»

براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی درگذشت.

۱۶٫ فالک فیتز وارن چهارم: «۱۲۳۰-۱۲۶۴»

در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و او که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

۱۷٫ کلادیوس اول: امپراتور رم«۵۴ ب.م-۱۰ق.م»

با یک پر آغشته به سم خفه شد.

۱۸٫ کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ: «۱۸۶۰-۱۸۹۵»

این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

۱۹٫ گریگوری یفیموویچ راسپوتین: «۱۸۷۱-۱۹۱۶»

وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

۲۰٫ یوسف اشماعیلو: کشتی گیر ترک

بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند و درگذشت.

داستان طنز ۴ داشنجو

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب

وای!!!

هر کسی بدون نظر بره بیرون؛ حلالش نمی کنم!نظر بدین دیگه!!!!!!!!!!!!

به هر حال خود دانی

.پاشو برو بیرون اینقدر پای کامپیوتر نشین دیونه میشی ها
اگر دوستات رو دوست داری و میخوای که اونا هم دوستت داشته باشن این مطلب رو براشون بفرست شاید به این بهانه یه تماسی با تو گرفتن و یا یه ایمیل بهت فرستادن و یا ..... یه سبد پر از مهر و محبت حواله ات کردن.

اتاق!!!!

اگر در اتاقی با رنگ سفید بمانی، از فرط آرامش دیوانه می شوی

سیاه رنگ جدی است،

اگر در اتاقی با رنگ سیاه بمانی،
از فرط ناامیدی دیوانه می شوی

قرمز رنگ جذاب و گرم است،

اگر در اتاقی با رنگ قرمز بمانی از فرط هیجان دیوانه می شوی،

زرد رنگ زندگی است،

اگر در اتاقی با رنگ زرد بمانی از فرط اضطراب دیوانه می شوی،

اصولا اگر زیاد در اتاق بمانی دیوانه می شوی،

زیاد هم ربطی به رنگها ندارد

پــــَ نـــــَ پــــــَ

پــــَ نـــــَ پــــــَ

شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم, به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟ میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم

با ماشین رفتم کناره یه پیر زن که کلی بار دستشه میگم حاج خانوم جایی میرید برسونمتون...برگشته میگه میخای کمک کنی؟؟؟ پــــَ نه پـَـَـ میخام مخت و بزنم یه شب رویایی داشته باشیم کناره همدیگه

جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش پخش زمین شده ... خواهرم میگه مرده الان ؟ پَـــ نه پـَـَـ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته

صبح پا شدم رفتم سایپا میگم خانم یه پیش فاکتور 132 میخوام میگه پراید؟! پَـــ نــه پـَـَـــ بوگاتی وِیرون مدل 132 تحت لیسانس سایپا!!!

رفتم پرنده فروشی میگم آقا قناری‌های نر و مادتون کدومان ؟ میگه میخوای بخری ؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ مامور منکراتم اومدم ببینم قفسشون یه وقت مختلط نباشه

پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم... میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ میبریمت لندن با پله و مارادونا هم دوتا عکس بندازیم

به مادرم میگم: یه دختر دیدم خوب، پاک ، نجیب، سر به راه ،تحصیل کرده ... میگه : میخوای بریم خواستگاریش؟ میگم: پ نه پ گفتم دلت بسوزه

ﮐﻠﯽ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﯿﻢ ... ﻣﯿﮕﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﺪﺍً ﺍﺯﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﯿﻢ؟ ﭖ ﻧﻪ ﭖ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻨﻢ ﺣﺮﻑ ﻗﻠﺒﺘﻮ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺍﻟﮑﯽ ﺑﮕﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﯿﻢ، ﺗﻮ ﺑﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧم

ماشینمون استارت نمیخوره دوستم برگشته میگه داری ماشین هول میدی؟پــَـ نه پـَـَـ دارم قانون سوم نیوتنو بررسی میکنم ببینم ماشین از خودش عکس العملی نشون میده یا نه!

یارو میره سردخونه میگه : بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین. میگن : میخوای خاکش کنی؟ پ نه پ میخوام تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم.

زندگی!

زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی

اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت.

ماجرای نجات غریق

ماجرای نجات غریق

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟