آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!
آرزوهای جانان

آرزوهای جانان

اگر درد داری تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش... بی حس میشود!!!

جوک جدید


آقا یه بار داشتم تو خیابون راه می رفتم دیدم یه بچه ی 7.8 ساله سوار اتوبوس شهری بود اتوبوس هم وایساده بود.
خلاصه دیدم بجهه داره منو نگاه می کنه و دست تکون میده منم که جوگیر شدم دو تا دستمو بردم بالا براش تکون دادم یهو دیدم یه مرده پشت سرم که خشکش زده بود داره منو نگاه می کنه!/.
خومن چکار کنم مرده رو ندیدم دیگه!



یه بچه ای رو اورده بودن پیام بهداشتی بده تو تلویزیون!گفت:من قبلا حوصله نداشتم مسواک بزنم؛ولی الانم مسواک نمیزنم!:)))

نشستم پای شبکه پویا مشغول سوتی گرفتنم!!!:)))))



تا حالا شده دلتنگ باشید و بخواید با یکی درد و دل کنید ولی هیشکی نباشه...بعد در همون زمان یه اس ام اس واستون بیاد.. شما هم با خوشحالی شیرجه بزنید روی گوشیتون...بعد ببینید نوشته:کنسرت بابک جهانبخش تا 18 شهریور تمدید شد؟!!!!

در اون لحظه چه حسی بهتون دست میده؟!نه جدا در اون لحظه قیافتون چه شکلی میشه؟!
مخابراته داریم ما!!!



اینو بابا م تعریف می کنه که اول مهر یکی از همکارام صبح اومد سر کار دیدیم گیجه خوابه ازش پرسیدیم جریان چیه؟مگه دیشب نخوابیدی تو که عا دت داری شب زود می خوابی؟!!!!!
گفت: آخه دیشب زورکی بیدار موندم تا ساعت 12 بشه یک ساعت بکشمش عقب!!!!



عاقا....چند وقت پیش رفته بودیم خونه یکی از فامیلامون..بیچاره خییییییلی زحمت کشیده بود و تدارکات داده بود...خلاصه همخ رفتیم سر سفره شام تا اومدیم شروع کنییم به خورد یعهو زد و برقا رفت..ماo_O
بیچاره صاب مجلس از ترس اینکه کسی بلندشع چیزی و بشکنه و بریزع یک دفعه داد زد:کسی از جاش تکون نخوره..من همین الان تلوزیون و روشنمیکنم تا وقتی برقا بیا فیلم ببینین...O:-)O:-)O:-)O:-)هیچی دیگه همه کل سفره و مخلفاتش و گاز زدیم رفتیم...



حتماً یادتون میاد یه زمانی اگه نفر یدونه گوشی(تازه اونم از این نوکیا قدیمیا که صفحه نمایشش دوتا رنگ بیشتر نداشت) داشت یعنی آنچنان کلاسی داشت که امپراطور روم غربی لنگ مینداخت حالا بچه 50 سانتی‌متری هرجا میره با موبایلش چک میکنه اونجا اینترنت وایرلس داره یا نه!!!!!!



فقط یه ایرانی میتونه قبل از رفتن به عروسی در به در دنبال یکی بگرده تا کرواتشو براش گره بزنه:)))))))
خخخخخخخخخخخ



واسه داییم رفتیم خواستگاری از دختر کوچیکه خانواده خوشش اومده اونام گفتن تا بزرگتر نره کوچیکو نمیدیم داییمم گف خیالی نیست بزرگرو میبریم!!!!!!؟؟؟ فک وفامیله داغونه داریم؟؟



اقا الان دارم با دامادمون مسافرت میرم خیلی تند میره حالا مکالمه ما باهم
من.چرا اینقدر تند میری
دامادمون.زود برسیم
من .خب صدای جیق ماشین در اومده
داماد.چیزی نیست فقط داریم 140تا میریم (با پراید)
من: پس چرا فرمون رو ول کردی؟
داماد.دارم دعا میخونم به سلامت برسیم
من.¤__¤
داماد.($__$)
شما بگین 2ساعت فرمون رو ول می کنن که دعا کنن
فک فامیل معنویه دارم من؟



امروز نشسته بودم پای 4جوک خواهرم(که به عرض برسونم یه گودزیلای واقعی هستش و4سالشه)اومده به من میگه:از پای اون کامپیوتر کوفتی پاشو من میخوامangrybirdsبازی کنم میمونچه. من:بی تربیت ادم با خواهر بزرگش اینطوری حرف میزنه. گودزیلا:من که ادم نیستم فرشتم. هیچی دیگه مجبور شدم کامپیوترو دو دستی تقدیم ایشون کنم.



این خاطره رو تو یه مجلسی یه نفر که شهروند هلند بود تعریف می کرد:
میگه داشتیم تو خیابون میرفتیم یه پسره رو دیدم که موهاشو مدل تاج خروسی زده بود و 30 سانت تاج واسه خودش گذاشته بود و موهاشو هم رنگ قرمز و سبز کرده بود .یه دفعه به گیلکی گفتم : مرده شور تی ریختا بوبورد!!(یعنی مرده شور ریختتو ببره)
پسره یه دفعه برگشت گفت:شیمی دست درد نوکونه (یعنی دست شما درد نکنه)!!!!
دیگه خودتون قیافه ی آقاهه رو هرجوری دوست دارین تصور کنید!

اولین و مهمترین خصوصیت ما ایرانیها دروغه

برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر
بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته
بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار
با
دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان
نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم
را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم .
بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش
بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه
آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را
نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت
را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو
باعث
میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد
نکند .

حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه
جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه
میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان
چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به
بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم

بعد
این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ
میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را
بدروغ
جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون
میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ،
تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس
هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره  وارد سیاست میشه
سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف
تبدیل میشود .




دروغ فساد و
تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و
مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از
معضلات
اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .


بنظر من ، ما ایرانیها در حد وحشتناکی دروغ میگوئیم . بنای جامعه ما بر پایه دروغ
است . دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی
که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است

مادر ، از آن لحظه
که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را
ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است


اگر نگیم و نخندیم، پیاز میشیم و میگندیم!

یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم دانشگاه دیدم، داشتیم گپ می زدیم که دوتا دختر که ازشون بدم میومد از در دانشگاه اومدن بیرون...
گفتم: اه..! باز این عن اومد!
گفت: اون خواهرمه!
سریع گفتم: نه! اون یکی!
گفت: اونم زنمه!!!
از اونی که روز ازل شانس پخش میکرده شخصاً متشکرم !


خدایا نمیخوای یه سری بری اروپاو امریکا ؟
دارن میمیرن از خوشی ها.....


به یارو می‌گم:
از اینجا چطوری میشه برم میدون خراسون ؟؟!!!
میگه: باید بپرسی !!!
بهش گفتم :
پس به نظرت من الان دارم جفت گیری می کنم ؟!!!!



خدایا مخلصتم…….!
یه نگاه بنداز ببین کسی با برگ برنده ی ما دلمه درست نکرده ؟؟؟؟

میدونین چرا مردا عینک آفتابی میزنن ؟
.
.
.
.
.
7% : بخاطر نور خورشید
23% : بخاطر اینکه ظاهر باحالی داشته باشن
70% : نمیخوان بقیه بدوونن دارن به کجا نگاه میکنن!!!

خیلی دوست دارم یکی بهم بگه: “قدر این روزاتونو بدونید”
بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا..؟
نشون بده با دست!
اینجا ؛ همه ی نسل ها ؛ نسل سوخته هستند ...
فقط درصد سوختگی فرق می کند و محــلّ سوختگی ...


میگن تو بهشت یه قسمتی هست که دخترای کم حجاب سوار یه ون میشن میرن خیابون به گشت ارشاد گیر میدن ....!

عدم امنیت یعنی:
توی یه توالت باشی که
فاصله سنگ توالتش تا در بیش از 1 متر باشه ،درش قفل نداشته باشه و به بیرون باز بشه..!!


هربار از بیرون میام بابام میپرسه کجا بودی،
منم هربار میگم: بیرون بودم.
بعدش دیگه هیچی نمی پرسه.
دوست داره فقط مطمئن شه خونه نبودم!!


روایت هست تو بهشت بنزین لیتری ۵۰۰ ریاله …
اونم عمرا اگه فرشته ها بزارن حساب کنی


اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم،موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم،سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم...!
اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت!


وقتی یه زن نظر شما رو میپرسه ،
در واقع نمیخواد نظرتوون رو بدونه فقط میخواد نظر خودش رو با یه صدای مردوونه هم بشنونه :)))



روایت هست که توماس ادیسون تا 12 سالگی خِنگ بوده اما مادرش همیشه بهش می گفته که روزی تو مرد بزرگی میشی و همینطور هم شد!!!
اما ما از بچگی اگه اّنیشتین هم باشیم از بس پدرو مادرمون میگن: "تو هیچ پُخی نمیشی"
آخرش با کلی ترفیعِ درجه میشیم همون پُـــــــخ :-))))



از مزایای اینترنت در ایران اینه که می‌تونید در زمان لود شدن برید توالتو حتی حموم !
شنیدم یکی از فامیلامون تو این فاصله بچه دارشد :))



رفته بودم امتحان تو شهری برای گواهینامه...اولش افسره اومد خودی نشون بده...گفت:همه تون جمع شین...من اینجا با هیچکی تعارف ندارم... هیچکس رو هم الکی قبول نمی کنم چون بعدا دربرابر جون شما مسئولم... هفته قبل رفته بودم سر صحنه تصادف برای کارشناسی...راننده می خواسته تراک آهنگ سی دی رو عوض کنه و خودش و همه خانوادش رفتن تو دره و ماشین منفجر شد..فقط تیکه های بدنشون رو باید جمع می کردی..هیچی ازشون نمونده بود
منم اومدم مثلا خودشیرینی کنم بگم خیلی حواسم به سخنرانی شماست.. گفتم: ببخشید سرکار اگه همشون که درجا مردن اونوقت جنابعالی از کجا فهمیدید می خواسته تراک عوض کنه.......یعنی جمعیت منفجر شد از خنده
گفت: تو بیا بیرون.. کارتکست ام بیار... یه خطی روش کشید گفت تا 3 ماه دیگه اینجا نبینمت...
بچه ها به نظر شما مگه من چکار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



باورم نمیشه
فک کنم بابام گنج پیدا کرده.
هم نون خریده هم گوشت


مجادله در ادبیات بر سر یک خال


حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟

گریه ی امیر

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...
در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
روحش شاد...

ای روزگار....


من یک دخترم...

مرا پریشانی موهــــــآیت نـــــه !

مرا تـــه ریـــش خستـــه ات دیوانـــه میکند!

صفحه اخر شناسنامه زیاد مهم نیست...

گاهی باید توی ایینه خوب نگاه کنی ببینی

هنوز زنده ای یا نه!

این روزهـا...

ته فنجـــانهــ ـــا ...

دنبال کمی صداقت میگردم

کیکهای نیم خورده را زیرو رو میکنم

شاید کمی مهــ ـربانی درش مانده باشد!

این روزها

شمعها هم...

نـــ ـــــور ندارند!

و مــ ــــــن تنهــ ــا...

روی آخرین صندلیه کافه...

میان دود سیگارم غرق میشوم...

غرق آرامشـــ ـــــــی که نیــست


تنهاییم
را با باکسی قسمت نخواهم کرد..
یکبار قسمت کردم ،
چند برابر شد...



نــــوشـــــتم " قـــــم حــــا "
همـــــه بــــهـــم خنــــدیـدنـــد!!
گــــریــســـــتم
گفـــــتم بـــــه "غــــم هــــا " یــــم نخنــــدیـــد ،
کــــه هـــــــر جــــــــور بنــــویسم
درد دارد!!!
ازآخـــــــر بـــــه اول بخـــــوان تــــــا

مــــــــنِ ایـــــن روزهـــــــــا را بشنــــــــاســــــی!!!



تڪیـﮧ گـآهَم بآش !

میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבمِ حَسـوב شَهـر رـآ تـو هـَم

حـِس کنـی ..

ایـن مَرבم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم

می آینـב.



از حـال ِ مَن میپُرسی ؟

نَفـس میکِشَم تا به جـای مُرده ها

خاکـَم نکُننـد !

اینگونه است حال ِ مَن

هیچ نپـُرس...




چـه کــار بــه حـرفـ ــــ مـردم دارم

زنـدگــی مـن همیــن استــ ــــ ...

شبـ ـــ کـه می شـود

روی تــختم دراز میــــــکشمـــ ...

عـاشقـانه ای مـی نـویســـم ...

خیـــره مـی شــوم بـه عکســتــ ـــــ

و بـا خـودم فکـر مـی کنـــم
مگــر مـی شــود تــو را دوستــ ـــ نـداشـتــ ـــــ

آخرین لحظه زندگی

 بسیاری از مردم در طول زندگی خود به لحظه مرگ می‌اندیشند و سعی دارند آخرین لحظات زندگی را در مغز خود تجسم کنند، ولی این کار برای هیچ‌کس میسر نیست. افراد خاصی که توانایی ذاتی و هوش سرشار داشته باشند، می‌توانند در ذهن خود تصاویر خاصی را ببینند. به عنوان نمونه (دیمیتری مندلیوف) شیمی‌دان روس در خواب جدول عناصر را دید. برخی از اتفاقات علمی و تخیلی و ماشین‌آلاتی که (ژول‌‌ورن) نویسنده معروف فرانسوی در آثار خود از آنها ذکر کرده‌ بود، بعدها به حقیقت پیوستند. به برخی از نویسندگان بزرگ الهام شده بود که مرگشان نزدیک است. تعدادی از آنها حتی در کتاب‌های خود شرایطی مشابه شرایط مرگ خود را به نگارش درآورده بودند. در اینجا سخنانی را که بعضی از مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگی بر زبان آوردند ذکر می‌کنیم.


(لئوناردو داوینچی) قبل از این‌که روح خود را تسلیم مرگ کند، اظهار داشت: (من به مردم توهین کردم! آثار من به آن درجه از عظمت نرسیدند که من در طلبش بودم.)

(جورج ویلهلم فردریک) پدر مکتب دیالکتیک هگل تا آخرین لحظه زندگی بر عقیده خود پا برجا ماند. او در زمان مرگ زیرلب گفت: (تنها یک نفر بود که در طول زندگی مرا درک می‌کرد.) و بعد از یک مکث کوتاه ادامه داد: (در حقیقت حتی او هم مرا نفهمید.)

(توماس کارلایل) مورخ و نویسنده اسکاتلندی درست قبل از این‌که جان به جان آفرین تسلیم کند، گفت: (احساس کسی را دارم که در حال مرگ است.)

(ماری آنتوانت) ملکه فرانسه در روز اعدام خود بسیار خوددار و متین بود. وقتی از سکوی اعدام بالا می‌رفت ناگهان لغزید و پای جلاد خود را لگد کرد. بعد رو به او کرد و گفت: (لطفا مرا به خاطر این کارم ببخش اصلا عمدی نبود.)

(نرون) امپراطور روم قبل از این‌که بر زمین بیفتد و بمیرد فریاد زد: (چه بازیگر بزرگی در درون من می‌میرد)!

(واسلاو نیجینسکی)، (آناتول فرانس( )جوزپه گاریبالدی) و (جورج بایرون) قبل از جان دادن زیر لب گفتند: (مادر)!

کشیشی که بر بالای سر (فردریک اول) پادشاه روسیه به هنگام مرگ دعا می‌خواند شنید که او گفت: (انسان برهنه به این دنیا می‌آید و برهنه از دنیا می‌رود.) سپس فردریک دست کشیش را کشید و فریاد زد: (حق ندارید مرا برهنه دفن کنید. می‌خواهم یونیفورم کامل بر تن داشته باشم.)

(فیودو تایچف) شاعر روسی گفت: (وقتی انسان نمی‌تواند کلمات مناسب را برای بیان احوالش بیابد چه شکنجه‌ای را تحمل می‌کند)!

(آگوست لومیر) یکی از مخترعین دوربین تصویر متحرک، گفت: (دارم از فیلم بیرون می‌دوم.)

آخرین کلمات (آلبرت انیشتین) را هیچ‌کس نفهمید زیرا پرستاری که در کنارش بود آلمانی نمی‌دانست.

(تئودور داستایوفسکی) روز بیست و هشتم ژانویه سال 1881 از خواب بیدار شد. ناگهان دریافت که آن روز آخرین روز زندگی اوست. او همچنان روی تخت دراز کشید و صبر کرد تا همسرش (آنا) از خواب برخیزد. (آنا) ابتدا حرف او را باور نکرد ولی او اصرار داشت که همسرش کشیش را خبر کند. وقتی کشیش بر بالای سر داستایوفسکی دعا خواند، او از دنیا رفت.

(لئو تولستوی) آخرین روزهای زندگی خود را در دهکده‌‌ای در جوار یک ایستگاه راه‌آهن کوچک سپری کرد. او که در 83 سالگی از زندگی در مایملک خود خسته شده بود، به همراه دختر و پزشک خانوادگی‌اش سوار قطار شد تا به طور ناشناس سفر کند. ولی به هنگام سوار شدن سرما خورد و مدتی بعد دکتر تشخیص داد که مبتلا به ذات‌الریه شده است. آخرین جمله‌ای که تولستوی زیر لب زمزمه کرد این بود: (من عاشق حقیقتم.) بعضی از اطرافیان او نیز می‌‌گویند او قبل از این‌که نفس آخر را بکشد گفت: (مرگ را درک نمی‌‌کنم

(آنتوان چخوف) در اوایل صبح روز دوم ژوئن سال 1904 از دنیا رفت. او در آن زمان در هتلی در آلمان به سر می‌‌برد. پزشک آلمانی به چخوف گفت: (آخرین ساعات زندگی‌اش را سپری می‌‌کند و سپس یک لیوان نوشابه به مرد در حال احتضار داد. چخوف به آلمانی گفت: (من دارم می‌‌میرم) و لیوان را سر کشید. (الگا) همسر چخوف بعدها در کتاب (سکوت هولناک) درباره آن شب نوشت که سکوت سهمگین اتاق را تنها یک پروانه عظیم‌الجثه سیاه‌رنگ می‌‌شکست. پروانه‌ای که بی‌‌رحمانه در اتاق پرواز می‌‌کرد و خود را با تقلای بسیار به لامپ‌های روشن برق می‌‌کوبید و ترق‌ترق صدا می‌‌کرد.

در نمایشنامه (باغ آلبالو) لحظاتی مشابه این لحظات توسط چخوف به نگارش درآمده است:(لوپاخین) تاجر، یکی از شخصیت‌های نمایشنامه باغ آلبالو را می‌‌خرد و از (رانوزکایا) که فروشنده باغ است می‌‌خواهد به سلامتی این معامله جشن بگیرند و نوشابه بخورند. بعد از نوشیدن (رانوزکایا) از غصه از دست دادن باغ می‌‌میرد و در همان لحظه پرده‌های صحنه پایین می‌‌افتد و تنها صدایی که به گوش می‌‌رسد صدای تبرهایی است که در فاصله‌ای دور درخت‌ها را قطع می‌‌کنن

برنارد شاو می‌‌گوید: آرزو دارم که تا آخرین رمق وجود من ثمر‌بخش باشد و هنگامی بمیرم که از من هیچ خدمتی ساخته نباشد. او همچنین می‌‌گوید: از عجایب زندگی یکی این است که مرگ درست وقتی ما را در می‌‌یابد که آماده شده‌ایم تا از یک زندگی شیرین برخوردار شویم. او در آخرین لحظات زندگی‌اش این سخن را به میان آورد.

مترلینگ هم در آخرین لحظات زندگی‌اش می‌‌گوید: اگر مرگ نبود زندگی شیرینی و حلاوت نداشت و گاندی می‌‌گوید: اگر نتوانیم آزاد زندگی کنیم، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال کنیم.

(یوری گاگارین) اولین فضانورد دنیا درباره مرگ می‌‌گوید: انسان هرچه بر سنش افزوده می‌‌شود، حافظه‌اش کوتاه‌تر و رشته خاطراتش درازتر می‌‌شود و همه این مسایل را در هنگام مرگ به یاد دارد که مانند یک فیلم کوتاه داستانی از دیدگان او می‌‌گذرد.

نظر سنجی

نظرسنجی

ماه گذشته سازمان ملل متحد یک نظرسنجی جهانی انجام داد که در آن تنها یک سوال پرسیده شده بود :

«لطفاً عقیده خود را صادقانه درباره راه حل مشکل کمبود غذا در بقیه جاهای دنیا بگویید.»

نتیجه نظرسنجی یک آبروریزی تمام عیار ااز آب درآمد . می دانید چرا ؟

به این دلیل که 

در آفریقا کسی نمی دانست «غذا» یعنی چه ,

در اروپای شرقی کسی نی دانست صادقانه یعنی چه,

در اروپا غربی کسی نمی دانست «کمبود» یعنی چه,

در چین کسی نمی دانست «عقیده» یعنی چه,

در خاورمیانه کسی نمی دانست «راه حل» یعنی چه,

در آمریکای جنوبی کسی نمی دانست «لطفاً» یعنی چه,

و در ایالات متحده امریکا کسی نمی دانست «بقیه جاهای دنیا » یعنی چه,!!!  

فواید گریه کردن

همه ما دوست داریم در حال خندیدن باشیم و فواید آن را هم می دانیم ولی با وجود اینکه تعداد دفعات گریه کردن هایمان از خندیدن هایمان کمتر است ولی فواید گریه کردن بیشتر از خندیدن است.

براساس جدیدترین بررسی های صورت گرفته، گریه کردن می تواند برای سلامت روح موثر باشد. در یک بررسی آماری دیده شده است که 85 درصد از زنان و 73 درصد از مردان پس از گریه به احساس بهتری دست می یابند. 
گریه بازگوکننده وضع روحی است و ما با گریه کردن از احساساتمان آگاه می شویم. 
گریه امری طبیعی وعکس العمل روحی انسان و نشانه تندرستی است. 
تاثیر گریه در پایین آوردن فشار خون و تحریک دستگاه ایمنی بدن ثابت شده است. 
گریه با جنسیت ارتباط مستقیمی دارد به گونه ای که زنان چهار برابر مردان گریه می کنند. 
علی رغم مزایای گفته شده در خصوص گریه، باید متذکر شد در صورتی که گریه به صورت عادت روزمره درآید نشانه ای از افسردگی است و حتماً باید به پزشک مراجعه کرد. 

تحقیقات متخصصان روی گریه نشان می دهد که گریستن به عنوان فعل شخصی درکاهش اضطراب موثر است .

گریه امری طبیعی و عکس العمل روحی انسان و نشانه تندرستی است.

                                       نظر یادتون نرود لطفاً!!!