دوستای خوبم،هر کسی تو دنیا نیاز به یک دوست واقعی داره.یک دوستی که به درد و دل آدم گوش کنه،با هامون رو راست باشه ، دلمون رو نشکنه،چیزهای تازه بهمون یاد بده،وقتی که ناراحتیم ما رو بخندونه، راز نگه دار باشه و وقتی که به کمک نیاز داریم کاری رو ازمون دریغ نکنه!من یه همچین دوستی دارم.دوستی که بیشتر از این حرفا برام ارزش داره و این مطلب رو به اون تقدیم می کنم.
دوست خوبم، هستی؛ خیلی دوستت دارم!!!
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.
خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه،
میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله … داداش….
خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی… آخه … کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت !!!!
2. یکی از دلایل ریزش مو، تغذیه نامناسب است. با توجه به ارزانی بیدلیل ارزاق، حتما در وعدههای اصلی یا میانوعدههای خود، از موادغذایی مقوی مانند مغز ران، چنجه، شاه میگو، لابستر، شنیسل پری دریایی و... استفاده کنید. اگر مانع ریزش موی سرتان نشوند، باعث خیلی چیزهای دیگر خواهند شد.
3. اگر موهای حساسی دارید، برایشان موسیقی ملایم پخش کنید. تحقیقات نشان داده موهایی که روزی دو تا سه ساعت در معرض موسیقی قرار میگیرند، حساسیتشان برطرف میشود؛ یعنی کلا بیحس میشوند. برای اینکه موهایتان جان سگ پیدا کنند و دیگر با انبر هم نشود آنها را کند، برایشان روزی دو ساعت این آهنگ را پخش کنید: همه چی آرومه/ من چهقدر خوشحالم!
4. بدون کلاهخود برنامههای شاد و مفرح تلویزیون را تماشا نکنید. تحقیقات یک کارشناس چینی که دیپلم ردی دارد نشان داده هفتاد درصد کسانی که تلویزیون میبینند، ناخودآگاه نیمی از موی سرشان را میکنند.
5. سر جای پارک، گیس و گیسکشی نکنید. همیشه مطمئن باشید بعد از یک ساعت جای پارک پیدا میشود؛ ولی موهایتان را که لای انگشت همشهری محترم باقی مانده با هیچ چسبی نمیتوانید دوباره سرجایش بچسبانید.
6. اگر پیکموتوری هستید، از گذاشتن کلاه ایمنی خودداری کنید. آدم مخش روی آسفالت بپاشد، بهتر است تا کچل بشود. بررسیهای یک دانشمند کچل روس نشان داده امکان کچلشدن کلهای که روی جدول پاشیده حوالی صفر است.
7. سرخپوست کچل تاکنون گزارش نشده است. هر چه سریعتر رنگ پوستتان را عوض کنید. البته مطالعات یک انستیتوی کچل درمانی در گوانگجو ثابت کرده با سیلی صورت را سرخ نگه داشتن باعث مودارشدن نمیشود.
8. خواننده شوید. تا امروز به جز یک مثال نقض، خواننده کچلی دیده نشده؛ اما شنونده کچل تا دلتان بخواهد دیده شده است.
9. سرمربی شوید. فوتبال معجزاتی دارد که آدم انگشت به دهان میماند. مشاهده شده طرف در دوران بازیکنبودن مو نداشته؛ ولی تا شده سرمربی، یکدفعه گیس گلابتون شده است.
10. از مالیدن قیر داغ روی پوست سرتان با بیل غیربهداشتی جدا خودداری کنید. چی؟ کدام آدم عاقلی با بیل غیربهداشتی این کار را میکند؟ یعنی میفرمایید آدمهای نادان اگر کچل بشوند، اشکالی ندارد؟ آیا میدانید آدم نادان کچلی که بیل غیربهداشتی هم دستش باشد، چهقدر میتواند امنیت جامعه را به خطر بیندازد؟ این را وقتی میفهمید که در آرامش مشغول برنزهکردن باشید، یکدفعه چشم باز کنید و ببینید یک آدم نادان کچل بیل به دست بالای سرتان ایستاده! پس توصیههای ایمنی را جدی بگیرید.
در دوران کودکی امیلی، گاه اشخاص به او میگفتند که احساساتش مناسب موقعیتها نیستند.
برای مثال، در دوازدهمین سالروز تولدش، امیلی غمگین بود و برای پنهان کردن احساساتش تلاش نمیکرد.
مادرش در مقام توصیه به او میگفت: روز جشن تولدت است و باید خوشحال باشی. باید لبخند بزنی و روز خوشی داشته باشی.
یک بار هم وقتی مادربزرگ امیلی از دنیا رفت، مادرش به این دلیل که او در باغ بازی میکرد، به تندی به او پرخاش کرد : نخند. مگر نمیدانی کسی مرده است؟ باید سوگواری کنی.
در این مواقع و در بسیاری از موقعیتهای دیگر، امیلی را به خاطر خودش بودن شماتت میکردند و او را به دلیل احساسات خودجوش سرزنش میکردند.
هر بار این اتفاق میافتاد، امیلی گیج و سردرگم میشد و به همین دلیل نمیتوانست به احساساتش اعتماد کند این مشکل را با خود به دوران بلوغ برد.
برای انجام هر کاری ابتدا از دیگران نظرخواهی میکرد و اگر کسی از او چیزی میپرسید، جوابی برای گفتن نداشت. میگفت: نمیدانم ... و بعد از دوستانش در اینباره نظرخواهی میکرد. امیلی باید راه اعتماد کردن به خودش را میآموخت. باید یاد میگرفت که به مکنونات قلبی خود اعتماد کند.
در سی و دو سالگی تصمیم گرفت که عروسک بسازد و از طریق پست به فروش برساند. تمام مدت کارش دوخت و دوز بود. صدها عروسک برای دوستانش درست کرده بود و اکنون میخواست که این سرگرمی را حرفهی خود کند.
اما افراد خانواده و دوستان نگرانش بودند. باید مبلغ بالایی سرمایهگذاری میکرد و تجربه هم نداشت و تضمینی هم در کار نبود که عروسکها به فروش بروند.
وقتی شمار بیشتری از دوستانش در مقام دلسرد کردن او حرف زدند، امیلی به تدریج از ذوق افتاد. به جای آن تصمیم گرفت دوباره به کالج برود و رشتهی دیگری بخواند. در همین زمان بود که یکی از دوستان امیلی به او پیشنهاد کرد برای مشاوره به من مراجعه کند.
بعد از اینکه مفصل دربارهی برنامهاش با او صحبت کردم، از او پرسیدم : بدون توجه به مشکلات عملی و بدون توجه به نتیجهای که به دست میآید، آیا اگر قرار باشد کاری انجام بدهی، این کار را انتخاب میکنی؟
امیلی بدون لحظهای درنگ پاسخ داد: بله، عروسک تولید میکنم و آن را میفروشم.
به پشتی صندلیام تکیه دادم و با حیرت به او نگاه کردم، گفتم: این روشنترین پاسخی است که تاکنون از کسی شنیدهام.
خود امیلی هم از آشکاری پاسخی که داده بود حیرت کرده بود.
وقتی از او پرسیدم در این صورت چرا این کار را نمیکند، جواب داد: من همیشه کاری را که دوستان و بستگانم توصیه میکنند انجام میدهم. سکوت برقرار شد...
به او گفتم: مگر غیر از این است که برای انجام چنین کاری باید به خودت اعتماد کنی؟
امیلی مدتی به زمین خیره شد و بعد گفت: حق با شماست. مطمئن نیستم که بدون حمایت کسی بتوانم کاری انجام دهم.
دری گشوده بودم و این گونه به امیلی فرصت داده بودم تا انتخاب کند به تنهایی راه برود. او تصمیم گرفت به توصیهی من عمل کند. کسبوکارش به مراتب بیش از آنچه فکر میکرد، وسعت یافت. وقتی تعهد او نسبت به خودش ثابت شد، دوستان و بستگانش هم بر حمایت از او افزودند...
تخته نرد
هیچ میدانید تخته نرد چگونه و توسط چه کسی ابداع شد و چه فلسفه زیبا و عبرت آموزی در پس آن نهان است؟ تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پیدایشش: